داستان یک زن وشوهر در خلوت شب
-مرد: بخور، یه ذره بخور دیگه.
-زن: نه دوست ندارم، حالم بد میشه.
-مرد: بخور، به خدا تمیزه تازه شستمش.
-زن: میگم دوست ندارم، اصرار نکن.
-مرد: حالا تو بخور، اگه بخوری من حال میکنم.
-زن: اگه نخورم چی؟
- مرد: بخور، یه ذره بخور دیگه.
-زن: نه دوست ندارم، حالم بد میشه.
-مرد: بخور، به خدا تمیزه تازه شستمش.
-زن: میگم دوست ندارم، اصرار نکن.
-مرد: حالا تو بخور، اگه بخوری من حال میکنم.
-زن: اگه نخورم چی؟
-مرد: د بخور دیگه، این همه واسش توی حموم زحمت کشیدم که تمیز
شه تا تو بخوریش، تو بخور، جای دوری نمیره، بخور عزیزم.
-زن: خوب آخه بدم مییاد، چندشم میشه، اصلا از تصور اینکه بزارمش
توی دهمن حالم بد میشه، میترسم دلم درد بگیره آخه.
-مرد: نه نترس، اولش اینطوری، یه خورده که بخوری عادت میکنی، بیشتر
زنها میخورن چرا چیزیشون نمیشه پس؟
-زن: غلط کردن بقیه زنها، من با بقیه فرق دارم.
-مرد: حالا تو هم بخور که مثل بقیه بشی، آفرین خوشگلکم. بخور عزیزم
-زن: اگه یک کمی نمک بهش بزنی شاید بخورم.
-مرد: چشم عزیزم نمک هم میزنم، بیا اینم نمک.
-زن: ببین میدونی چیه من اصلا دلم بر نمیداره بخورم. بیا و از خیرش
بگذر،من بخورش نیستم، بابا صد دفعه گفتم به جای کله پاچه حلیم
درست کن صبحانهبخوریم. خوب خوشم نمییاد. میگی چیکار کنم.
-مرد: اصلا نمیخوری نخور همش رو خودم میخورم. گشنه که بمونی
حالیت میشه یه من دوغ چقدر پنیر میده !!!!!!! (امان از ذهن های منحرف)